عشق از نفس افتاد ، بیا در بزنیم
تا کینه سر داره ، بهش سر بزنیم
من عمریه ، آزاده اسیرت شده ام
از هم دلمون ، دل نکنه پر بزنیم
تا وا نشده رشته ی بی تاب یقین
باید گره ای کور ، به باور بزنیم
اونجاست قیامت ، قدم آهسته بزن
تا فاصلمون ، خوابه یه معبر بزنیم
تقدیر به تکرار رسیده که نوشت
جای پراگر، ما همه پرپربزنیم
این روزها بیشتر حکم را بی بی و شاه اند که نقش می زنند...
کار حاکم از بازی گذشته است...
نه بی بی بازی خودش را می کند...نه شاه رنگ و روی سابق را دارد...
اقا یی که گفته یکی ازشعرها ادم یاد شعر دیگه میندازه حتما خبر داره که این اتفاق زیاد افتاده واسمش کبی برداری نیست اون یه چیز دیگه س بله شبنم
یاد منزوی افتادم که تو شعراش همش از عشق حرف می زنه .... عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد / دهانت را می بویم مبادا گفته باشی ...... اینم به خاطر شاملو. حرف آخر شعراتون قشنگ بود خوشم اومد آپ تو دیت باشین
چرا نظرات قبلیم ثبت نشده هنوز؟