عشق از نفس افتاد ، بیا در بزنیم 

تا کینه سر داره ، بهش سر بزنیم 

 

 

من عمریه ، آزاده اسیرت شده ام 

از هم دلمون ، دل نکنه پر بزنیم 

 

 

تا وا نشده رشته ی بی تاب یقین 

باید گره ای کور ، به باور بزنیم 

 

 

اونجاست قیامت ، قدم آهسته بزن 

تا فاصلمون ، خوابه یه معبر بزنیم

 

 

تقدیر به تکرار رسیده که نوشت 

جای  پراگر، ما همه پرپربزنیم

نظرات 5 + ارسال نظر
ساحل نشین سه‌شنبه 15 اردیبهشت 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://darieh.blogfa.com

این روزها بیشتر حکم را بی بی و شاه اند که نقش می زنند...
کار حاکم از بازی گذشته است...
نه بی بی بازی خودش را می کند...نه شاه رنگ و روی سابق را دارد...

[ بدون نام ] یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 10:04 ق.ظ

اقا یی که گفته یکی ازشعرها ادم یاد شعر دیگه میندازه حتما خبر داره که این اتفاق زیاد افتاده واسمش کبی برداری نیست اون یه چیز دیگه س بله شبنم

مه یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 01:18 ب.ظ

یاد منزوی افتادم که تو شعراش همش از عشق حرف می زنه .... عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد / دهانت را می بویم مبادا گفته باشی ...... اینم به خاطر شاملو. حرف آخر شعراتون قشنگ بود خوشم اومد آپ تو دیت باشین

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 08:21 ق.ظ http://شعرات همه خوبن ، پرمحتوا و عمیق

ب.ه.تنهایی پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1391 ساعت 01:53 ب.ظ

چرا نظرات قبلیم ثبت نشده هنوز؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد